ديگري را دوست مي داشت....

 بارها گفتم : دوست داري مرا ؟ گفت: آري ! تا آن موقع خاموش بودم
ولي آخر از پاي شکيب افتادم و گفتم:راستش را بگو تو را خواهم بخشيد !

آيا دل به ديگري بسته اي گفت : نه...!!!

 فرياد زدم بگو راستش را هر چه هست ! تو را خواهم بخشيد! از گناهت هر چه سنگين باشد خواهم گذشت عاقبت با اميد و آرزوي فراوان پيش آمد و گفت :

مرا ببخش ديگري را دوست دارم ...!

 گفتم مدتها تو به من دروغ گفتي اين بار من به تو دروغ گفتم :

(( هرگز تو را نخواهم بخشيد))...